معنی ورور جادو
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
مثل آدم پرحرف
لغت نامه دهخدا
ورور. [وِ رُ وِ] (اِ صوت) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال:
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم. (یادداشت مؤلف). رجوع به وروور شود.
ورور. [وَرْ وَ] (حرف اضافه، ق) نزدیکی ها. (یادداشت مؤلف): خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده، یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. (یادداشت مؤلف).
ورور. [وَرْ وَ] (ع اِ) مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. (ناظم الاطباء).
ورور. [وِرْ وِ] (اِ صوت) زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حکایت صوت هر سخن میانه ٔ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف). || حرف زدن. وراجی کردن. (فرهنگ فارسی معین).
ورور کردن
ورور کردن. [وِرْ وِ ک َ دَ] (مص مرکب) پرحرفی. وراجی. غر زدن. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده).
ورور زدن
ورور زدن. [وِرْوِ زَ دَ] (مص مرکب) در تداول، غرزدن. || گریه کردن شدید کودک نوزاد. (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ معین
(وِ وِ) (شب جم.) تندتند حرف زدن، وراجی کردن.
گویش مازندرانی
سحر جادو
فارسی به انگلیسی
Babble, Drone, Prattle
فارسی به عربی
ازیز، ثرثره
فرهنگ عمید
افسون، سِحر، شعبده،
(اسم، صفت) [قدیمی] ساحر، افسونگر، جادوگر: چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵)، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی: ۲/۴۶۵)، من به جادویان چه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی: ۶۱۳)،
[قدیمی، مجاز] حیلهگر،
[قدیمی، مجاز] زیبارو: همشیرۀ جادوان بابل / همشیوهٴ لعبتان کشمیر (سعدی۲: ۴۵۵)،
معادل ابجد
426